ترانهء تیزاب و حدیثِ ابریشم – امید فلاح آزاد
لطیفهای تصویری در اینترنت ادعا کرده بود که نسلهای بعدی هیچ تصوری از رابطهء بخصوصِ میانِ خودکارِ بیک و نوارِ کاست نخواهند داشت. ما و قدیمیترها، اما، به خوبی به یاد میآوریم که چطور وقتی دستگاه مستعمل ضبط صوتِ خانهمان نوار را به اصطلاح میپیچاند، باید آن را با احتیاط آزاد میکردی و بعد با استفاده از خودکار بیک یا مدادی که شش گوش بود- نه مُدوّرـ قرقرهء کاست را میچرخاندی تا نوار جمع شود. باید دقت میکردی تاب درش نیفتد. گاهی دستگاه ضبط صوت، نوار را میجوید و چنان به هِد و سوزن گره میخورد که ناچار باید میچیدیش، اما میشد به آسانی با چسبِ نواری وصلهاش کرد، و کاست دوباره میخواند. دوران جنگ و بمباران و تشییع جنازههای جمعی شهدا بود؛ دوران پاکسازیها و خانههایِ تیمی واعدامهای شبانه؛ هر خانواری کوپن قند و دفترچهء بسیجاش را زیر بالشش میگذاشت و با جیرهاش از دلهره و غبن و احساس گناه و همان چند کاست مستعمل موسیقی میساخت و بلکه راضی هم بود. گاهی جمعهها سرظهر، وقت صرفِ کلم پلو و سالاد شیرازی، بزرگتری در خانه موج رادیو را میگرداند و برنامهء «ترانههایِ درخواستی» رادیو کویت را میگرفت. شنوندهها زنگ میزدند و آهنگهایِ شاد و قدیمی درخواست میکردند، اما گاهی به نظرم انگار داشت یک در میان «زن بابایِ بد» احمد معینی را پخش میکرد. بعد از حملهء صدام، البته از رادیو کویت فقط خاطرهای ماند و مهتابِ رادیو بیبیسی جای آن را گرفت. آن وقت دیگر جنگ و مبادلهء اُسرا هم تمام شده بود. سال آخر دبیرستان بودیم و دوستی که جمعهها صبحِ زود با ماشین فیاتش میآمد دنبالمان تا برویم باباکوهی، «لامبادا» میگذاشت و ما عرش را سیر میکردیم.
اینها همه پیش از وقتی بود که هرکسی در خانهاش دستگاهِ ویدیو داشته باشد. معدود کسانی هم که داشتند، مثلاً دوستِ پسردایی مادرت، از ترسِ کمیته و شلاق، محتاط بودند که چه فیلمی را در خانه نگهدارند. فیلمهایی مثل شعله و قیصر و جیمزباند از ویدیوی موسیقیِ هایده و ستار که وصلهء سلطنت طلبی و ضدانقلاب بودن بهشان میچسبید، کم خطرتر تلقی میشدند. پس گروه بزرگی از نسل ما حتی ازموسیقی بازاری و مجلسی هم درک و تصویرِ درستی نداشت، چه برسد به موسیقی هنری-تجربی یا نوگرا. ناخن خشکیِ صدا و سیما هم در پخش موسیقی محلی و سنتی مزید علت شده بود. اگر اذانِ دلگیر مغرب، قرائت تودماغیِ قاریِ مدرسه و نوحهخوانی آهنگران را به حساب نمیآوردی، آن چه از اجرایِ موسیقی دیده بودیم محدود بود به گروههای سرود مدرسه و یا اگر از بختْیاری در ایام سینه زنی گذارمان افتاده بود به اطراف خوابگاهِ جنگزدهها و مبهوتِ طبل و دمام پرشور آبادانیها شده بودیم، والا هیچ.
اما خوشبختانه این سوء تغذیهء فرهنگی و «بِری بِری» موسیقایی به اندازه همان لطیفهء تصویری برای نسل جدید بیمعنی جلوه میکند. سیلاب تکنولوژی و تمدن، مایِ «خس و خاشاک» را هم با خودش پیش برده است و اینترنت، مهرههایِ شطرنجِ میانِ سانسورگر و هنرمند را از نو چیده است. در این میانه رویاروییِ نسلها برجستهتر مینماید. میانگین سنی هنرمندانِ موسیقی زیرزمینی ایران به عددِ سی نمیرسد، در حالی که انقلاب به زودی چهل ساله میشود و میانگین سنی اعضایِ مجلس خبرگان و شورای نگهبان میان شصت و شصت و پنج در نوسان است. البته کهولت سن کارگزاران امور نباید خوابِ شهروندان یک مملکت را آشفته کند. میانگین سنی نمایندگان سنای امریکا هم ۶۲ سال است. اما دلهرهء مردم ایران موجه است چرا که کارگزارن حکومتِ شان در اجرایِ برداشتی واپسگرا و سختگیرانه از اسلام، اصراری لجوجانه دارند. کم نیستند احادیث هزار و چهارصد سالهای که تناقضشان با عقل و منطق، روحانیون، اُمرا و مردمان عادی را به تعبیر و برداشتی انسانیتر از محتوا و فحوایِشان واداشته است. اما کارگزاران حکومتِ ایران، همان احادیث را فصلالخطاب تصمیمگیریهایِ جزایی مهمی قرار دادهاند که اگر فقط در حلقهء خشکه مقدسها لازمالاجرا میماند، دستِ کم آسیب اجتماعیشان هم از قرنطینهء حوزههایِ علمیه وجماعتِ تکیهنشین و معتکفِ امامزادهها فراتر نمیرفت. آنوقت شاید به تأسی از «عیسی به دینِ خود، موسی به دینِ خود» هر کس از حدیث پیامبر اسلام که در ظرفِ ده کلمه، موسیقی، ابریشم ، زنا و الکل را یکجا حرام شمرده بود، آنچه را میخواست برمیداشت و آنچه را نمیخواست میگذاشت. کار اما آنجا گره میخورَد که حکمی شرعی مثل تحریمِ ساز یا الکل به قانونی لازم الاجرا و قابل تعذیر برای همه ایرانیان تبدیل میشود. و این تازه شروع ماجراست. نمک بر این زخم، اعمالِ سلیقهایِ قانون و تشریفات ناقص قضایی است درجریانِ محاکمه؛ نمک بر این زخم، اجرای خشنِ تعذیرات است به دستِ نیرویی انتظامی که در چشم مردم کوهی در کفهء سوء نیاتش خروار شده و جز چند پرِکاه در کفهء حسن نیتش نیست.
آیتالله خمینی در پاسخ تغیّرآمیزش به کسانی که فتوای مورخ شهریورِ ۶۷ او را در مورد آزادی شطرنج و موسیقی زیر سؤال برده بودند، آنها را به خاطر تحجّرشان سرزنش کرده بود. متابعت از او البته چندان جوابگوی شرایط دشوارِ هنرمندانِ ایران و مشکلاتِ شان با آزادی بیانِ فرهنگی نخواهد بود. از طرفی شاید که رجوع به فتوا و نامهء او اساسِ دفاعیهای بشود برایِ «رَپِری» که به خاطر پخش یک ترانه به چهارسال حبس و هشتاد ضربه شلاق محکوم میشود؛ شاید با اثبات اینکه اشارهء مرجع تقلید به کوخ نشینی و صحرانشینی استعاری بوده ، بشود استدلال کرد که محارب فرض کردن گروههای رپ و راک و وبلاگ نویسان شکلِ دیگری از کوخ نشینی است که فقط باب طبع «مقدس نماها» و« آخوندهایِ بیسواد» است، شاید. اما تکیه به این شیوه، مصداقِ همه تخممرغها را در یک سبد (سبدِ فقه) چیدن است. هر چه باشد، مُصَدِّرِ فتوایِ حِلیَّتِ شطرنج و موسیقی در صدور فتواهایِ جنجالیتری نظیرِ حکم ارتداد و مهدورالدمیِ نویسندگان هم قلمی روان داشت. پس چه باید کرد؟
نطفهء پاسخ اما شاید از لحظهء طرحِ پرسش و دربطن پرسش، بسته شده است. درکِ بهترِ مشکل، قدم مهمی در جستن راهِ حلِ آن است. برایِ درکِ معضلِ آزادیِ بیانِ فرهنگی و سانسور موسیقی زیرزمینی، باید از مخاطبین این نوعِ هنری، تولیدکنندگانِ آن، حقوقدانان ودیگر کارشناسان کمک گرفت. حمایت و تقویتِ تریبون یا رسانههایی که بخشی یا همهء توان خود را صرفِ جمعآوری اطلاعات، خبررسانی، تحلیلِ دادهها و واشکافی جنبهء حقوقی و اجتماعیِ موسیقی زیرزمینی و پدیدههایِ مشابهش، مثل تئاترِ زیرزمینی، میکنند، میتواند راهگشا باشد. این روند اما به معنایِ تعلیقِ خلاقیتهایِ هنری و یا معطّل گذاشتن مطالباتِ مدنیِ و حقوقیِ هنرمندان و هنردوستان نیست. نمیشود سازها را در جعبه گذاشت و به جایِ هدفون، موم در گوش چپاند و زمزمهء موسیقی را با سربِ داغِ تکفیر در گلو خفه کرد تا به اجماعی عقلانی در مورد مقبولیت رپ یا هِوی مِتال یا چگونگیِ ایجاد تحول در قوانین جزایی کشور برسیم. قرار نیست کسی گروهش را منحل کند یا آلبومش را پخش نکند، اما تا وقتی که وجهِ مشترکی حقوقی درلزوم ابرازِ پایبندیمان به اصلِ آزادی بیان برای همهء افراد و گروهها قائل نشویم، اقداماتِ گروهها به مثابه مجموعهای از تکنوازیهایِ پَستویی خواهد ماند. و زنهار که امیدِ نیروهایِ سرکوبگر هم همین باشد، آنها که موسیقی زیرزمینی را پراکندهْ انداموارههایی تلقی میکنند که علی رغمِ گرمی و تپندگیشان، باید تکه تکه و بیسر نگاه داشته شوند. پس شاید بد نباشد که با الهام از موسیقی و گرته برداری از فرایند خلقِ آن، راه حلی برای مقابله با سانسور و ارعاب بجوییم. چرا که نه؟
در موسیقی، محصولِ استعدادات، خلاقیتها و پشتکارِ فردی، مِسی است که با کیمیایِ کارِ گروهی و شکلی از رهبری به زَر تبدیل میشود. این تنها شامل موسیقی کلاسیک نیست. تأثیرِهارمونیکِ یک قطعهء رپ یا راک و بافت لایهای آن فقط حاصلِ جمعِ سادهء تک سازها و صداها نیست. از آن فراتر میرود چون روحی هارمونیک چندصدایی بودن را در جهتِ ایجادِ تأثیری برتربه خدمت میگیرد، آنچه که با نوایِ تکْ ساز ممکن نیست. آزمون و خطایِ دایم، بخشی از خلاقیت جمعی میشود. هنرمندان، با ترکیب و تلفیقِ سروصداها، نتها و کلماتِ تک تک فکرشده یا بداههشان سعی در ساختنِ چیدمان یا مجسمه یا بنایی صوتی دارند که شکل و معماریِ انتزاعیِ آن به تاثیری متواتر در احساسات شنونده میانجامد. عنصرِ اصلی در دمیدن روح به کالبدِ متشکّل از این قطعات، اما، قصدِ مشترکی است که خالقِ اثر، خواننده و نوازندگان، و در اجراهایِ زنده حتی مخاطبین را به ایفایِ نقشی فعال و تعاملی دعوت میکند.
زمانِ آن فرا رسیده که گروههایِ دستاندرکار و پرطرفدار هم برایِ سازآرایی خلاقانه و اجرایِ درخوری از قطعهء «حق آزادی بیان هنری» به صحنه بیایند. حق خلاقیت و حقِ دسترسیِ آزادانه به هنر و امکان لذت بردن از آن از جمله حقوقی هستند که لزوم آنها بیشتر از هر کس بر هنرمندان آشکار است، پس شاید در راهِ اعاده آن باید بیش از پیش بر حمایت یکدیگر تکیه کنند. کُرکُری خواندنها و رقابتهایِ رایج میان گروهها به کنار، اگر همصدایی در اعتراض به سانسور و محدودیتها با ارکستراسیونی مدنی-حقوقی انجام شود، صدایِ اعتراض به مراتب رساتر خواهد بود. دستگیری یک رپ خوان یا مصادرهء ساز و پلمپِ استودیویِ یک گروهِ زیرزمینی، و حتی لغوِ کنسرتِ گروههایِ مجوزدار باید مثل سنگی که در آب افتاده، امواجِ متواترِ اعتراض ایجاد کند. و چه بهتر که این عمل از حلقهء موسیقی فراتر رود. ممنوعالتصویری یک هنرپیشه و یا توقیف فیلم یا تئاتر هم باید انعکاسِ خبری و واکنشِ اعتراضیِ پررنگی در جامعهء هنرمندانِ زیرزمینی برانگیزد. یافتنِ شیوههایِ مناسب و مؤثر این اعلامِ همبستگیِ اعتراضی، خود ردیفِ دیگری از مهرههایِ دومینویِ خلاقیت را تلنگر میزند. دوربینِ فیلمسازِ زیرزمینی تلاشهایِ گروهِ موسیقی را ثبت میکند و ترانهء گروه موسیقی ارجاعاتِ بُرَندهای به تبعیض علیه هنرپیشههایِ زن دارد. به علاوه گروههایِ موسیقی باید مشاورهء حقوقی را دست کم نگیرند و از ایجادِ ارتباط با سایر گروهها برای بده بستانِ منابع حقوقی و معنویِ ابایی نداشته باشند. حتی اگر هنرمند زیرزمینی تعهد بدهد که زیرِ زمین میماند، سانسورچی جَریتر از آن است که دست از سرِ او بردارد. میشود در عالمی انفعالی منتظر ماند تا « ویرچوال ریالیتی» تیمِ فیس بوک و «اوکولوس ریفت» به زودی همه مان را در دنیایی سه بعدی و مجازی به کنسرت زندهء آیس کیوب و گرایمز ببرد، اما هیچ کدامِ اینها جایِ خالیِ اجراهایِ زندهء هنرمند ایرانی و مخاطبانش را در صحنهء جهانی موسیقی پر نمیکند.
خوانندگانِ موسیقی زیرزمینی به اشاعهء فساد و خشونت، متهم و به همین دلیل به اشد مجازات تهدید میشوند. کسی نیست بپرسد که آیا رانندهء اتوبوسِ نویسندگان به ارمنستان هم وقتی که فرمان را در گردنهء حیران به سمتِ درّه میگرداند، تحتِ تأثیرِ رپ بود؟ و یا آنها که چاقویِ جهلِشان را در کالبد نیمه جانِ فروهرها فرو میکردند، آیا زخمهء خلسهآورِ جری گارسیا را در ذهن میشنیدند؟ و یا موتورسوارانی که در اصفهان اسیدپاشی به صورت زنها را فریضه می شمرند، همزمان به ضرب و سنکُپِ کدام ترانه فکر میکنند؟ هنوز سندی به دست نیامده که عاملان قتلهایِ زنجیرهایِ بنگلادش، اعضایِ یک گروهِ پانک راک باشند که میکروفونهایشان را زمین میاندازند و قمه به دست و به اسمِ دین به سلاخی روزنامه نگاران میشتابند.
بهتر که کلام باز بماند و موسیقی آغاز شود. بهتر. اما تا ساوند چک انجام میشود، حرفِ آخری به زمزمه: دیر یا زود مصادیقِ سانسور و سرکوب موسیقی زیرزمینی بیشتر به کاریکاتورهایی شبیه خواهند بود که نیاز به شرح دارند. همان طور که بچههایِ امروز رابطهء کاستِ صوتی و خودکارِ بیک را بی شرح نمیفهمند، رابطهء یک گروه موسیقی با حکمِ شلاق و زندان هم روزی معماوار جلوه خواهد کرد. نکته اینجاست که برای پرداختِ بهایِ گزافِ این گذارِ کِشدار، از جان و راحت عزیزترینهایِ ایران هزینه کردهایم . باشد که قدرِ هر ذرهء آزادی را بدانیم و به نهیبی واگذارشان نکنیم.
و اینک پیش از شروع برنامه، یک لحظه سکوت به احترام و یاد رفتگان.
